10/04/2006

به بهانه ی درگذشت عمران صلاحی و چند یادداشت دیگر

در گذشت عمران صلاحی


سلام

یک طنز پرداز درگذشته است. برای ایرانیان طنز، چیزی فراتر از یک تفریح ساده لوحانه است. شاید در تمام دوران تاریخ این سرزمین به دلایل گوناگون همیشه زمانی وجود داشته است که در آن نوشتن چیزی مثل قصه های کنتربری برای دوره ی سیاه قرون وسطی، اجتناب ناپذیر بوده است. طنز در ایران شاید به اندازه ی قدیم ترین ادبیات مکتوب قدمت داشته باشد - ر.ک. به قصه ی بز و درخت از دوره ی اشکانی. عبید زاکانی بر قاضیان و تسبیح به دستان روزگارش می شورد، حافظ به زبان طنز دست زاهدان ریایی را رو می کند و در دوران نزدیک تر به ما، ایرج میرزا، میرزاده ی عشقی، صادق هدایت - و گروه ربعه ی او - احمد شاملو، اخوان ثالث و دیگران و دیگرانی که وضع موجود را بر نمی تابیده اند با طنز و گشاده رویی تلخی به پیشباز شرایطی رفتند که در آن خود و فرهنگ خود را مسخره ی دست عده ای نادان و احمق می دیدند.

اما طنز - به جز موارد معدودی - هیچ گاه تمام تخصص ایرانی را به خود اختصاص نداد. سخیف بودن این جنبه از ادبیات چنان برای ایرانیان مسجل بود که حتی طنز پردازان بزرگ که عمدتا به خاطر کارهای نیشدار و گزنده شان شهرت داشتند، همیشه برای این که نشان دهند در دیگر زمینه ها هم دستی دارند به شیوه ی دیگران عبوس و متفکر و "جدی" یا قصیده ی عرفانی و مثنوی عاشقانه می ساخته اند یا این که مانند دوران جدید جوری از زیر بار نام "طنز پرداز" شانه خالی می کرده اند. چنین سخافتی به سینمای ما نیز - پس از ادبیات - رسوخ کرد. حتی فیلم سازان ایرانی که در ساختن کمدی تبحر دارند برای پیشگیری از سخیف خوانده شدن دست به ساختن فیلم های جدی ملال آوری می زنند تا کمدی ساز خوانده نشوند و همگان بفهمند که اینان قدرت ساخت فیلم های جدی را هم دارند.

عمران صلاحی - مثل گل آقا و توفیق و دیگران نامور و گمنام - راهی را برگزید که از دید دیگران عاقبت به خیری نداشت. مردم ایران همیشه دوست دارند بخندند و طنز بخوانند و ببینند اما به مردم تیزهوش و مسئولی که از جانشان برای آن ها مایه می گذارند تا تیرگی های جامعه شان را نشان شان دهند، دلقک و مسخره و لوطی عنتری خطاب می کنند. این در حالی است که کمدین ها یا طنز پردازان خارجی درست و نادرست برای ما ایرانیان اسطوره هستند.

----------------------------------------------

خود آیت پنداری - مرضی که تنها از طریق جراید شیوع می یابد

تازگی ها متوجه این قضیه شده ام که بر خلاف گذشته، بحث ها و دعواهای جوانان ایرانی بر سر یک فلسفه، دین، مذهب یا ایدئولوژی، برای اثبات حرف خودشان در آن زمینه نیست. دیگر تعصبی برای هیچ عقیده ای وجود ندارد و اگر هم چیزکی با رنگ و بوی جانبداری از موضعی خاص به مشام می رسد تنها یک هدف را دنبال می کند:

این که به طرف بفهمانند تو از من کمتر خوانده ای و کمتر می فهمی! همین! باقی چیزها فرع است.

چنین خطر جدی - نه به خاطر نابودی یک جهان بینی خاص در ایران و خصوصا در میان جوانان - سر چشمه هایی در همان "شرقی" شدن ذهن و فکر ایرانیان و قشر تحصیل کرده ی ایرانی دارد که در گفتار پیشین به آن پرداخته ام. "شرقی شدن" بلیه و مصیبتی است که دامن گیرمان شده است و متاسفانه در نقد های ادبی بیشتر از باقی جاها به چشم می خورد. اگر این وبلاگ غیر از خودم خواننده ی دیگری داشت خیلی دوست داشتم تا نظری را در این باره جویا بشوم. خطر بزرگ خود آیت پنداری خیلی وقیح دارد خودش را به رخ مان می کشد.

----------------------------------------------

گروه فلسفه ی دانشگاه تهران - دارالگوشت کوب دانشگاه تهران

گروه فلسفه ی دانشگاه تهران یک جور فیلم پارک ژوراسیک است. چند سال پیش در همین گروه به یک بابایی دکتری داده بودند و تز این آدم چنین بود که ثابت کرده بود منطق ریاضی کلا کشک است!! آن هم با چه استدلالات معظمی! خیلی خنده دار و در عین حال چندش آور است که فلسفه ی ایران این قدر پیشرفت کرده باشد.

از دیگر شاهکارهای استادان این گروه ترجمه ی "ماوراء الطبیعه" ی ژان وال است. مسخره ترین، بی ارزش ترین و سانسور شده ترین ترجمه ای که تا به حال دیده ام. شاید اگر یکی از فیلم های لاندو بزانکا را برای شب عاشورا دست سانسورچی می سپردند این قدر حذفیات و مزخرفات قاطی اش نمی کرد تا مترجمان این کتاب که از همان گروه گوشت کوب به دست دانشگاه تهران هستند.

کتابی خواندم از یکی از همین استادان گران قدر به نام "یاس فلسفی". حتما حدس زده اید که کدام بیچاره ای در این کتاب حسابی گور به گور شده بود! "صادق هدایت". من واقعا برای فلسفه ی ایران متاسفم. خیلی! باور کنید متاسفم.


----------------------------------------------

زیبا کلام - شعله ای که خاموش شد

مدت مدیدی است از آقای زیبا کلام عزیز با آن کش تنبان ضربدری قشنگ شان خبری نیست. ایشان که عضو قدیمی کنفدراسیون بوده اند چند وقتی در تلویزیون بحث اجتماعی - سیاسی راه می انداختند. چند وقتی در روزنامه های اصلاح طلب ایران مقاله می نوشتند و چند وقتی با بی بی سی - Put the lies first - همکاری برادرانه و صمیمی داشتند. نکته ی مهم در بحث های ایشان مسلما عضویت ایشان در آن کنفدراسیون کذا نبود. کش تنبان ایشان بود که به عنوان نماد روشنفکری به مردم نشان داده می شد. در همین حیص و بیص دوربین جوانانی را از تیپ های مختلف از بین جمعیت سوا می کرد تا نشان بدهد که یعنی از قشر های مختلفی برای شنیدن این بحث ها می آیند. جوان عینکی مو ژل زده - یعنی تیپ ژیگول - جوان مو بلند سبیلو - یعنی هنرمند - جوان ریشو - یعنی که یعنی - جوان غوره - یعنی نوابغ آینده که از سن 10 سالگی وارد بحث های اجتماعی می شوند - خانم مانتویی و زن چادری و پیرزن 70 ساله و خلاصه از هر تیپ آدمی می نشستند و گوش می دادند. مهم نبود آن طرف چه کسی نشسته است و با زیبا کلام بحث می کند. مهم این است که مردم ما کار و زندگی دیگری ندارند و تنشان می خارد تا با نماد ضربدری روشنفکری ایران بحث اجتماعی بکنند. باید برای مردم یک تیپ ساخت. یک وقت با فلان مدل کت و شلوار یک وقت با یک کش تنبان. ما هم خیلی خفن پایه ایم.

----------------------------------------------

نقد گونه ای بر مقاله ی آقای داریوش آشوری درباره ی "نیچه و ایران" در این جا نوشته ام.

No comments: