7/28/2006

پست مدرنیسم قورمه سبزی

توجه: در مورد هر یک از موارد مطرح شده توسط نویسندگان بلاگ یا موضوعات مطروحه در آن لطفا به LiteraTribune و قسمت مربوط مراجعه کنید و از نظر دادن در Comments به جز مواردی که مستقیما به این پست مربوط می شود اجتناب نمایید. در غیر این صورت یادداشت شما پاک خواهد شد.

پست مدرنیسم مد شده است همان طور که عرفان مد شده است. یک ملت وقتی در ساختن آینده اش کم می آورد دنبال راه فراری از گذشته می گردد. ادبیاتش دست نوجوان ها و جوان هایی می افتد که کتاب های فلسفی و هرمنوتیک قلنبه می خوانند و زحمت کشیده مطالب آن کتاب ها را در وبلاگ ها و داستان ها و اشعارشان کپی می کنند. دخترهایش سعی می کنند تا با تکرار کلمات پستان و آلت و عریان در شعر مملکت شان هنجار شکنی کنند و راه جدیدی باز کنند و پسرهای شان اسم جاهای بد بد آدم را یک سطر در میان تکرار می کنند تا ایمان بیاوریم به ایشان که فصلی نوین در ادبیات مان آغاز شده است. زمین و زمان و افکار و ادیان مسخره می شوند حتی استادان بزرگواری که راهگشای این جور نوآوری ها بوده اند نیز در امان نمی مانند: آن هایی که از رودکی تا شاملو برای شان لحظه ای بیشتر طول نمی کشید و شخص شخیص خودشان را برگ سبز ادبیات ایران می شناختند. و این گونه بود که شاملو و براهنی و آتشی و باباچاهی و صالحی و فروغ فرخزاد و یداله رویایی – جالب است که هیچ کس سراغ اخوان نرفت – در پاتیل مغز جوانان ایران خوب جوش خوردند و مخلوط شدند و – همزمان با این که جای یدالله فوق ایدیهم سر در خانه ها را حجاری فروهر گرفت بی این که صاحب خانه معنای هیچ کدام از آن ها را فهمیده باشد - از آن سو نظریات پیشرو و زیبای ادبی غرب وارد پاتیل شدند. در مملکتی که عینک وسیله ای سوسولی و نشانه ی دوجنسی بودن تلقی می شود یک مرتبه به برکت اینترنت و ناشران ابن الوقت، سر و کله ی پست مدرنیسم پیدا می شود و خیلی ها آن را همان مصرع شیرین مولانا تعبیر کردند که: هر چه می خواهد دل تنگت بگو! و این گونه بود که سبک پست مدرنیسم ادبی ایرانی یا پست مدرنیسم قورمه سبزی متولد گردید. تولدش مبارک باد! اما این جنبش یا مکتب فقط اسمش به پست مدرنیسم ربط داشت اگرنه باقی چیزهایش کاملا ساخت پاتیل مذکور و از بیخ ایرانی بودند. پست مدرنیسمی که پس از فروپاشی شوروی و بنیادهای ارزشی آن آمده بود تا جنبش از هم گسیخته و ناامید چپ را دوباره احیا کند و برای دهن کجی به آن همه سال های سنت تاریخی و گیر کردن در چنگال نظریات ادبی نویسندگان و نقادان شوروی تبار، به وجود آمده بود به یکباره نفی سنت تاریخی را اعلام کرد و در همین جا به اولین تناقض وجودی فلسفه ی ذاتی اش برخورد. اما پاتیل شوخی بردار نبود. تناقض را به سادگی حل کرد و به جای نفی سنت تاریخی به تمسخر آن روی آورد و دیگر پارادوکسی وجود نداشت و بدین گونه با فرار از پارادوکس مذکور – که در ذات تمامی فلسفه ها مشابهش یافت می شود - فلسفه ی پست مدرنیسم ایرانی در ابتدای تشکل روی هم غلتید و جان سپرد. وبلاگ ها و نشریات ادبی سر از خاک عدم بیرون آوردند و هر یک مبدع و مبلغ نظریه ی خاص خودشان شدند. جیغ کشیدند و داد و هوار کردند. داعیه ی پست مدرنیسم بر لوکالیزه کردن و مقاومت در هسته های کوچک درون نظام موجود – در حوزه های گوناگون – و سرپیچی لحظه ای از قوانین منحصر کننده ی نظام حاکم – به ویژه در حوزه ی ادبیات – در پاتیل تبدیل شدند به اشعار و داستان هایی که رنگی از محلی بودن نداشتند. اشعار و داستان ها را می شد به انگلیسی ترجمه کرد و آن گاه می توانست در هر جای جهان سروده یا نوشته شده باشد: آفریقا آمریکا یا اروپا اما یک ایرانی با خواندن آن ها نمی توانست به فکرش خطور کند که این ها تازه فرم های محلی شده و لوکال ادبی هستند چه برسد به این که آن ها را دست پخت پاتیل و آش درهم جوش عصیان جوانانی بداند که زیر بار فقر فرهنگی و هیجان زدگی از سرازیر شدن نظریات تازه به دنبال روزنی برای نفس کشیدن بودند. نمونه ای کوچک از قورمه سبزی نویسی وطنی از وبلاگ پیپ قرمز:

این پست غیر مثال های اوریژینال ، نمونه مثال ندارد ... کمی از کمبود وقت بود .. کمی از محیط و مساحت گند ادبیات و ادیبان ! ایران ... ما به چه می نازیم ؟ شاید به عورت مان برای زدن از بالا و پایین به این و آن ... برای سبز کردن نبود بود خودمان ... مایه ی تاسف و سوگواری است ... این روزها بین اشک و فریاد در ادبیات به گه - کشیده ی ما فرقی نیست ... در پست اول این وبلاگ هم نوشه بودم : "بر آن زشت بخندید که او ناز نماید بر آن یار بگریید که از یار گریزد " پیپ قرمز

در ادامه حضرت آقای پیپ قرمز نظر مشعشع شان را برای حقیر به یادگار گذاشته اند از این قرار که:

املت خوبی بود عمو جان ... با گوجه ی اضافی ... روی مدارت بچرخ تا بزرگ شوی ... یک لینک صفحه می دادی( حتما فکر می کنی ذاتا دادن بد است !) به انصاف نزدیک تر بود ... اما تو به حال من گریه کن شاید یاد بگیری به حال خودت هم .... دوست دارم می دونی این کار دله!...راستی آشغالاتو سر کوچه ی ما نذار بی بی جان ...پیپ قرمز

حالا ما نمی دانیم بر ایشان باید بخندیم یا گریه کنیم.

اما فجیع ترین روش پخت قورمه سبزی تا این تاریخ اختصاص دارد به حضرت آقای محمد حسینی مقدم در وبلاگ مستطاب "رابطه در دوران قاعدگی"!!! :

مطلب اول: رابطه در دوران قاعدگی چیست؟
در مورد اسم این وبلاگ قبلا خیلی ها سوالاتی داشتند که به تمام این دوستان به صورت مجزا جواب داده ام، اما از آنجایی که اخیرا تعدادی کامنت توهین آمیز(و پیشنهاد مراجعه به روان پزشک) در رابطه با اسم وبلاگ داشتم مجبورم تمام این حرفها را دوباره تکرار کنم :
این اسم دو تا ایهام ساده در کلمات رابطه و قاعدگی دارد که فکر نمی کنم نیاز به توضیح در این باره باشد، ضمن این که کلمه قاعدگی اگر در معنای قاعده ونظم گرفته بشود وهمچنین اگر در معنای قاعده و مرکز(مثلا قاعده مثلث) فرض بشود می تواند نمادی از دنیای منظم و مرکزیت گرای مدرن باشد که با توجه به کلیت عبارت اسمی و معنای ظاهری، نوعی حالت طنز و تمسخر هم به خودش گرفته. این طنز و تمسخر زمانی پررنگتر می شود که در مقابله با قالب وبلاگ باشد که متشکل از مدارها و نشانه های الکترونیکی است که در بالای تمام مطالب درون وبلاگ قرار گرفته و بر آنها سایه افکنده! خود این مطلب می تواند نشان دهنده این باشد که نویسنده این وبلاگ بیشتر طرفدار پست مدرنیسم لیوتاری است تا پست مدرنیسم شالوده شکن ویا پست مدرنیسم آنارشیست. رنگ پس زمینه وبلاگ خیلی روشن انتخاب شده واین می تواند به خاطر دیدگاه مثبت صاحب وبلاگ در رابطه با آینده مدرنیته باشد، یعنی از نظر لفظی اگر قرار باشد کلمه پست مدرنیسم را بنویسم من احتمالا آن را با یک خط فاصله بین پست ومدرن خواهم نوشت(post-modern( درباره این مطلب و تفاوتهای فلسفی که شیوه نگارش ایجاد می کند می توانید به نظریات چارلز جنکز رجوع کنید. با این توضیحات می توانید نتیجه بگیرید که اسم وبلاگ در واقع مانیفیستی از عقاید فکری خود من است که در شعرها نیز به عینه حضور دارد و درهنگام نقد می تواند و باید لحاظ شود.

چه باید گفت؟ این همه توجیه فلسفی و روانشناسی و غیره و ذلک برای اثبات چیست؟ هنوز شک دارم که آیا این گرد و خاک ها و ادعاها ارزش بررسی و نقد را دارند یا نه؟

اما سروش سمیعی نظر دیگری به دور از تمسخر و تحمیل دارد. یادداشت او را می توانید در قسمت Comments بخوانید.

در ادامه باید بگویم که دیروز به صورت اتفاقی مطلبی از شاملو می خواندم در یکی از سایت های از ما بهتران که – نقل به مضمون - چنین گفته بود:
وقتی نویسندگان و شاعران کشوری دچار خود سانسوری خود خواسته می شوند در قالب پسا مدرنیسم و استفاده از واژه های دون شان و فرم های من درآری خود را تخلیه می کنند. شاملو می افزاید: هنر غیر متعهد دو پول سیاه هم ارزش ندارد.
همچنین محمود کیانوش در مصاحبه ای گفته است که هنرمند باید بتواند با جامعه اش ارتباط برقرار کند و صرف اتفاده از عنوان روشنفکری و هنرمندی نمی تواند توجیهی باشد برای حمله به دستاوردهای اخلاقی و دینی یک جامعه. وی از شاملو نقل می کند که در اواخر عمر تا چه اندازه از دیدن و خواندن "اشعار" بی مایه ی قوالب خیلی نوین شعری آزرده و دل تنگ شده بود.

برای یادداشت های مفصل درباره ی این پست می توانید در صورت تمایل به بخش LiteraTribune مراجعه نمایید و یادداشت های کوتاه را در قسمت Comments مرقوم بفرمایید.

به زودی مقاله ای از آقای قاسم طوبایی در نقد امروز خواهید خواند. منتظر می مانیم...



نتایج نظر سنجی قبلی نقد امروز : آیا داستان نویسی امروز ایران تحت تاثیر جو کنونی جامعه به سیاه نمایی افراطی کشیده شده است ؟

بلی 3 رای 50% ، خیر 3 رای 50%

7/17/2006

از لفاظی تا نقادی

آقای ایمان اسلامیان در یادداشتی بر داستان خانم شعله آذر در سایت خزه به چند مورد اشاره کرده اند که بدک نیست بیشتر درباره ی آن ها بحث شود:

1 سياه نمايي و پيچيده گرايي مفرط اين روزها در كار شما نيز هست ، معماري اطلاعات با خست اطلاعاتي متفاوت است در داستان هرستان ، خيلي از تصوير ها صرفا به پيچيدگي و ابهام كار دامن مي زنند و گرنه كاركرد ديگري ندارند .
2 با توجه به نوع جملات و تصوير سازيهايتان كه مشخصا رويكرد ميني مالي واقل گرايانه دارد باز جملات زيادي وجود دارد و حتي ورود كنشي چون هرس و قطع درخت سيب بي مورد است ، مگر اينكه نماد سازي يا فضا سازي كرده باشيد كه در اين صورت الصاقي است
3 شايد درست نفهميدم در كجاست كه عروس را هوا روشن توي حجله مي كنند .... منظور از نماز شب چيست ، پيشنماز چطور نماز شب را اعلام مي كند .


به مورد سوم در خزه پاسخ داده ام - که سهو خانم آذر و آقای اسلامیان را در بر می گرفت - و دو مورد بالا را بررسی خواهم نمود:

سیاه نمایی یعنی تیره و صعب جلوه دادن چیزی به افراط. بسیار به جاست که همفکران آقای اسلامیان آمار خودسوزی زنان در استان های کرمانشاه و ایلام را بررسی مختصری بفرمایند و از قتل های ناموسی مناطق جنوبی کشور – به ویژه مناطق عرب نشین – چشم بسته نگذرند تا موجبات سیاه بودن جامعه ی اطراف خود را دریابند.
یک تصویر هنری از جامعه لزوما آینه ی غماز و بی غش آن جامعه نیست و برداشت های فردی اند که آن تصویر را در رنگ و لعاب خاص ذهنی خود شکل می دهند. این تصویر گاهی با منظور نویسنده در جهت عکس قرار دارد.
از همان زمانی که داستان نویسی به شیوه ی امروزی آن در ایران متولد شد این بر چسب سیاه نمایی هم به آن زده شد. چه در کارهای هدایت و چه در داستان های چوبک و دولت آبادی و دانشور و آل احمد و غیره و ذلک... پس این مساله هم به رغم نظر آقای اسلامیان مساله ای امروزی نیست.
"معماری اطلاعات" مرا به یاد DATA STRUCTURES و دروس کامپیوتر انداخت و اعتراف می کنم قبل از این جایی به چنین ترکیبی درباره ی داستان کوتاه بر نخورده ام ولی با همه ی قلت سواد سعی کردم تا نشانی از تصویرهای اضافی و خست بار در داستان بیابم و نیافتم.
بند دوم گفته ی ایشان با وجود سعی و تلاش بنده مفهوم نشد که اولا کدام جملات زیادی است – که بر می گردد به همان تصویرهای زیادی که در بند اول مرقوم فرموده اند – و در ثانی مگر ما با علم فیزیک سر و کار داریم که سخن از کنش و واکنش می رود؟ منتقد عزیز باید توجه داشته باشند که هر حوزه ای دایره ی واژگان خاص خود را دارد و نمی توان از هر حیطه ای چیزی وارد آن کرد و با قلنبه گویی دهان مردم را بست. ثالثا "بی مورد" بودن هرس درخت سیب از کجا آمده است؟ رابعا مگر نماد سازی و فضا سازی وصله ی داستان هستند که اگر جزیی از داستان به آن ها مربوط بود الصاقی تلقی گردد؟

از ایشان و دیگر عزیزانی که نقد و نظر می نویسند توقع داریم که بیش از این دقیق باشند و منظور خود را شفاف بیان کنند.

7/16/2006

برای بیروت


طوفان سگریاس

و آن هنگام که بر شاهراه های زمین اشکی فرو فتاد
و پنجره ای در غربت بکارت خویش لرزید
تا دست باد مگرش رازی گشاید
زورق زرین مهر در قاب آسمان کناره گرفته بود
و چشم ناخدای آفتاب به ستارگانی بود که در دریای نور، شب را به یاری می طلبیدند
ناگاه
فریاد دادخواهی آسمان بلند شد
و جویباری از اشک بر شاهراهی از زمین جاری گشت
از افق
مردی با اسب از کتاب های موش جویده ی دبستان آمد
و در سبدش هیچ نداشت تا سوغات آورده باشد
و در چشم هایش هیچ نداشت تا امیدی بخشد
و آن همه افسانه رخ نهان کردند
در تلاطم سیل که بر شاهراه جاری بود
ستارگان غرق شده پنداری
در هماغوشی سرخ فلق می سوختند
شعرا به کناره ی زورق چسبیده بود و ناخدا
از بالای ابرها به آسمان می نگریست
پرده ی دوم عزا بود
با مارهای دوش ضحاک در نقش آفریدون
و چرم پاره ی کاوه چون پیراهن عثمان
به خون مردمی غیر از ما آغشته نبود
شاهراه ها در زیر موج خون غرقه شدند و اشک
گویی چون دورترین خاطره ی بهار
بر دوش مو ش های کتاب خوار خانگی
سنگینی می کرد
مرد اسبش را هی کرد
و بر قله ای شد که زورقی زرین بالای آن کناره گرفته بود
جفتی ستاره برداشت و به زورق شد
وآنگاه آب از تنور خلق جوشید.

7/14/2006

فضاسازی ضد روایت


آن چه از برخورد نویسندگان عصر نو ایران با مفهوم ضد روایی بودن متن بر می آید این است که آن ها سهل انگاری در برخورد با روایت و بی سر و ته بودن کارشان را با چنین مفهوم مدرنی اشتباه می گیرند. لازم به تذکر است که مدرن بودن یک داستان به این معنی مدرنیته ی زمانی نیست. یک عنصر یا یک مفهوم می تواند در عین قدمت خود به شدت مدرن باشد و تجربه کردن این گونه فرم ها نه تنها تسلط بر معنای آن ها را می طلبد بل که در چنین ساختاری هنگامی که نویسنده به شکستن روایت دست می زند باید بر روایت نیز مسلط باشد. کاری که خانم شعله آذر در داستان زیبای خود آن را در یکی از بهترین کارهایی که اخیرا دیده ام، انجام داده است. جالب این جاست که همان نویسنده در داستان پایینی توفیقی در این کار کسب نکرده است و این به معنای اتفاقی بودن کیفیت داستان نخست نیست. اشتباه آن جاست که سوژه ی انتخابی کشش چنین فرمی را نداشته است. برگردیم به داستان اول خانم آذر. از دیدگاه نشانه شناسی و دیگر بحث هایی که در حاشیه ی نقد یک اثر مطرح می شوند می توان بسیاری از سرنخ ها را در این داستان یافت یا این که به فحوای موضوعه ی آن که در بطن خود یک تصویر سیاه از زندگی را در ناکجا آباد نزدیکی ارائه می دهد، تاخت. اما وظیفه ی منتقد پیچیده تر کردن ساختار بسیار روان و یکدست و ساده ی نویسنده و افزودن تاویل متناسب با ذهن خود به داستان نیست هرچند که شیفتگی خود را از یافتن شباهت هایی بسیار زیبا بین این اثر و فیلم به یاد ماندنی زوربای یونانی و موسیقی متن آن پنهان نکرده ام. خانم شعله آذر به آفرینندگی چشم نواز و موجزی دست زده اند که می تواند سرمشق من در کارهای بعدیم باشد.

7/03/2006

هیجان زدگی در برخورد با متون


وقتی داستان خانم شکوفه آذر را در خزه خواندم در نگاه اول شیفته اش شدم. در گام دوم سعی کردم از کارش و خودش و داستان های قبلی اش فاصله بگیرم و آن وقت بود که رخنه ها و کمبودهای کار یکی یکی ظاهر شدند. آن ها را در قسمت نظرخواهی خزه به تفصیل نوشته ام. اما ذوق زدگی من در ابتدا از کجا ناشی شده بود؟ شاید از بس که داستان های کوتاه با فضاهای سررئال و زبانم لال پست مدرن خوانده بودم از خواندن دو سه اتفاق واقعی یا نیمه واقعی به قدری هیجان زده شدم که فراموش کردم با یم داستان کوتاه طرفم و نه با یک وقایع نگاری.از طرف دیگر با نویسنده ای رو به رو هستم که ثابت کرده است در بیان روایی داستان مشکلی ندارد و از عهده ی این کار برآمده است. این طور به ذهن تان نیاید که من شیفته ی روایت های منسجم هستم. نه! بل که بیشتر از همه انسجام خود متن با توجه به قالب برگزیده شده برای آن برایم جالب توجه است. همان طور که یک شعر خوب لزوما یک ترانه ی خوب نیست یک قطعه سفرنامه ی خوب هم حتما نمی تواند یک داستان کوتاه قابل قبول باشد از این جهت بود که داستان ایشان به نظرم ابتر آمد. به زودی نظر سنجی تازه ای با موضوع نوشته ی خانم آذر به جای نظرسنجی قبلی داستان "دوران" به وبلاگ خواهم افزود تا نظر دیگران را به دور از فتواهای مسخره ی کسانی که نقد یک نوشتار را با نقد فحوای معنایی آن اشتباه می گیرند - مثل نظر خواننده ای به نام فریده در قسمت نظرخواهی همان داستان - بدانم.