توجه: در مورد هر یک از موارد مطرح شده توسط نویسندگان بلاگ یا موضوعات مطروحه در آن لطفا به LiteraTribune و قسمت مربوط مراجعه کنید و از نظر دادن در Comments به جز مواردی که مستقیما به این پست مربوط می شود اجتناب نمایید. در غیر این صورت یادداشت شما پاک خواهد شد.
پست مدرنیسم مد شده است همان طور که عرفان مد شده است. یک ملت وقتی در ساختن آینده اش کم می آورد دنبال راه فراری از گذشته می گردد. ادبیاتش دست نوجوان ها و جوان هایی می افتد که کتاب های فلسفی و هرمنوتیک قلنبه می خوانند و زحمت کشیده مطالب آن کتاب ها را در وبلاگ ها و داستان ها و اشعارشان کپی می کنند. دخترهایش سعی می کنند تا با تکرار کلمات پستان و آلت و عریان در شعر مملکت شان هنجار شکنی کنند و راه جدیدی باز کنند و پسرهای شان اسم جاهای بد بد آدم را یک سطر در میان تکرار می کنند تا ایمان بیاوریم به ایشان که فصلی نوین در ادبیات مان آغاز شده است. زمین و زمان و افکار و ادیان مسخره می شوند حتی استادان بزرگواری که راهگشای این جور نوآوری ها بوده اند نیز در امان نمی مانند: آن هایی که از رودکی تا شاملو برای شان لحظه ای بیشتر طول نمی کشید و شخص شخیص خودشان را برگ سبز ادبیات ایران می شناختند. و این گونه بود که شاملو و براهنی و آتشی و باباچاهی و صالحی و فروغ فرخزاد و یداله رویایی – جالب است که هیچ کس سراغ اخوان نرفت – در پاتیل مغز جوانان ایران خوب جوش خوردند و مخلوط شدند و – همزمان با این که جای یدالله فوق ایدیهم سر در خانه ها را حجاری فروهر گرفت بی این که صاحب خانه معنای هیچ کدام از آن ها را فهمیده باشد - از آن سو نظریات پیشرو و زیبای ادبی غرب وارد پاتیل شدند. در مملکتی که عینک وسیله ای سوسولی و نشانه ی دوجنسی بودن تلقی می شود یک مرتبه به برکت اینترنت و ناشران ابن الوقت، سر و کله ی پست مدرنیسم پیدا می شود و خیلی ها آن را همان مصرع شیرین مولانا تعبیر کردند که: هر چه می خواهد دل تنگت بگو! و این گونه بود که سبک پست مدرنیسم ادبی ایرانی یا پست مدرنیسم قورمه سبزی متولد گردید. تولدش مبارک باد! اما این جنبش یا مکتب فقط اسمش به پست مدرنیسم ربط داشت اگرنه باقی چیزهایش کاملا ساخت پاتیل مذکور و از بیخ ایرانی بودند. پست مدرنیسمی که پس از فروپاشی شوروی و بنیادهای ارزشی آن آمده بود تا جنبش از هم گسیخته و ناامید چپ را دوباره احیا کند و برای دهن کجی به آن همه سال های سنت تاریخی و گیر کردن در چنگال نظریات ادبی نویسندگان و نقادان شوروی تبار، به وجود آمده بود به یکباره نفی سنت تاریخی را اعلام کرد و در همین جا به اولین تناقض وجودی فلسفه ی ذاتی اش برخورد. اما پاتیل شوخی بردار نبود. تناقض را به سادگی حل کرد و به جای نفی سنت تاریخی به تمسخر آن روی آورد و دیگر پارادوکسی وجود نداشت و بدین گونه با فرار از پارادوکس مذکور – که در ذات تمامی فلسفه ها مشابهش یافت می شود - فلسفه ی پست مدرنیسم ایرانی در ابتدای تشکل روی هم غلتید و جان سپرد. وبلاگ ها و نشریات ادبی سر از خاک عدم بیرون آوردند و هر یک مبدع و مبلغ نظریه ی خاص خودشان شدند. جیغ کشیدند و داد و هوار کردند. داعیه ی پست مدرنیسم بر لوکالیزه کردن و مقاومت در هسته های کوچک درون نظام موجود – در حوزه های گوناگون – و سرپیچی لحظه ای از قوانین منحصر کننده ی نظام حاکم – به ویژه در حوزه ی ادبیات – در پاتیل تبدیل شدند به اشعار و داستان هایی که رنگی از محلی بودن نداشتند. اشعار و داستان ها را می شد به انگلیسی ترجمه کرد و آن گاه می توانست در هر جای جهان سروده یا نوشته شده باشد: آفریقا آمریکا یا اروپا اما یک ایرانی با خواندن آن ها نمی توانست به فکرش خطور کند که این ها تازه فرم های محلی شده و لوکال ادبی هستند چه برسد به این که آن ها را دست پخت پاتیل و آش درهم جوش عصیان جوانانی بداند که زیر بار فقر فرهنگی و هیجان زدگی از سرازیر شدن نظریات تازه به دنبال روزنی برای نفس کشیدن بودند. نمونه ای کوچک از قورمه سبزی نویسی وطنی از وبلاگ پیپ قرمز:
این پست غیر مثال های اوریژینال ، نمونه مثال ندارد ... کمی از کمبود وقت بود .. کمی از محیط و مساحت گند ادبیات و ادیبان ! ایران ... ما به چه می نازیم ؟ شاید به عورت مان برای زدن از بالا و پایین به این و آن ... برای سبز کردن نبود بود خودمان ... مایه ی تاسف و سوگواری است ... این روزها بین اشک و فریاد در ادبیات به گه - کشیده ی ما فرقی نیست ... در پست اول این وبلاگ هم نوشه بودم : "بر آن زشت بخندید که او ناز نماید بر آن یار بگریید که از یار گریزد " پیپ قرمز
در ادامه حضرت آقای پیپ قرمز نظر مشعشع شان را برای حقیر به یادگار گذاشته اند از این قرار که:
املت خوبی بود عمو جان ... با گوجه ی اضافی ... روی مدارت بچرخ تا بزرگ شوی ... یک لینک صفحه می دادی( حتما فکر می کنی ذاتا دادن بد است !) به انصاف نزدیک تر بود ... اما تو به حال من گریه کن شاید یاد بگیری به حال خودت هم .... دوست دارم می دونی این کار دله!...راستی آشغالاتو سر کوچه ی ما نذار بی بی جان ...پیپ قرمز
حالا ما نمی دانیم بر ایشان باید بخندیم یا گریه کنیم.
اما فجیع ترین روش پخت قورمه سبزی تا این تاریخ اختصاص دارد به حضرت آقای محمد حسینی مقدم در وبلاگ مستطاب "رابطه در دوران قاعدگی"!!! :
مطلب اول: رابطه در دوران قاعدگی چیست؟
در مورد اسم این وبلاگ قبلا خیلی ها سوالاتی داشتند که به تمام این دوستان به صورت مجزا جواب داده ام، اما از آنجایی که اخیرا تعدادی کامنت توهین آمیز(و پیشنهاد مراجعه به روان پزشک) در رابطه با اسم وبلاگ داشتم مجبورم تمام این حرفها را دوباره تکرار کنم :
این اسم دو تا ایهام ساده در کلمات رابطه و قاعدگی دارد که فکر نمی کنم نیاز به توضیح در این باره باشد، ضمن این که کلمه قاعدگی اگر در معنای قاعده ونظم گرفته بشود وهمچنین اگر در معنای قاعده و مرکز(مثلا قاعده مثلث) فرض بشود می تواند نمادی از دنیای منظم و مرکزیت گرای مدرن باشد که با توجه به کلیت عبارت اسمی و معنای ظاهری، نوعی حالت طنز و تمسخر هم به خودش گرفته. این طنز و تمسخر زمانی پررنگتر می شود که در مقابله با قالب وبلاگ باشد که متشکل از مدارها و نشانه های الکترونیکی است که در بالای تمام مطالب درون وبلاگ قرار گرفته و بر آنها سایه افکنده! خود این مطلب می تواند نشان دهنده این باشد که نویسنده این وبلاگ بیشتر طرفدار پست مدرنیسم لیوتاری است تا پست مدرنیسم شالوده شکن ویا پست مدرنیسم آنارشیست. رنگ پس زمینه وبلاگ خیلی روشن انتخاب شده واین می تواند به خاطر دیدگاه مثبت صاحب وبلاگ در رابطه با آینده مدرنیته باشد، یعنی از نظر لفظی اگر قرار باشد کلمه پست مدرنیسم را بنویسم من احتمالا آن را با یک خط فاصله بین پست ومدرن خواهم نوشت(post-modern( درباره این مطلب و تفاوتهای فلسفی که شیوه نگارش ایجاد می کند می توانید به نظریات چارلز جنکز رجوع کنید. با این توضیحات می توانید نتیجه بگیرید که اسم وبلاگ در واقع مانیفیستی از عقاید فکری خود من است که در شعرها نیز به عینه حضور دارد و درهنگام نقد می تواند و باید لحاظ شود.
چه باید گفت؟ این همه توجیه فلسفی و روانشناسی و غیره و ذلک برای اثبات چیست؟ هنوز شک دارم که آیا این گرد و خاک ها و ادعاها ارزش بررسی و نقد را دارند یا نه؟
اما سروش سمیعی نظر دیگری به دور از تمسخر و تحمیل دارد. یادداشت او را می توانید در قسمت Comments بخوانید.
در ادامه باید بگویم که دیروز به صورت اتفاقی مطلبی از شاملو می خواندم در یکی از سایت های از ما بهتران که – نقل به مضمون - چنین گفته بود:
وقتی نویسندگان و شاعران کشوری دچار خود سانسوری خود خواسته می شوند در قالب پسا مدرنیسم و استفاده از واژه های دون شان و فرم های من درآری خود را تخلیه می کنند. شاملو می افزاید: هنر غیر متعهد دو پول سیاه هم ارزش ندارد.
همچنین محمود کیانوش در مصاحبه ای گفته است که هنرمند باید بتواند با جامعه اش ارتباط برقرار کند و صرف اتفاده از عنوان روشنفکری و هنرمندی نمی تواند توجیهی باشد برای حمله به دستاوردهای اخلاقی و دینی یک جامعه. وی از شاملو نقل می کند که در اواخر عمر تا چه اندازه از دیدن و خواندن "اشعار" بی مایه ی قوالب خیلی نوین شعری آزرده و دل تنگ شده بود.
برای یادداشت های مفصل درباره ی این پست می توانید در صورت تمایل به بخش LiteraTribune مراجعه نمایید و یادداشت های کوتاه را در قسمت Comments مرقوم بفرمایید.
به زودی مقاله ای از آقای قاسم طوبایی در نقد امروز خواهید خواند. منتظر می مانیم...
بلی 3 رای 50% ، خیر 3 رای 50%