6/27/2006

از حرصی که می خوریم


آن چه به نام حال و هوای دوران مدرن می خوانیم همیشه در تاریخ وجود داشته است. مشخصه های این دوران و بازتاب های آن ها در هنر منجر به بروز فجایعی شده است. اما این فجایع همیشه وجود داشته اند. همیشه افراد بی مایه و نادانی بوده اند که بلاهت خویش را مقدس جلوه داده اند. دوست گرافیستی می گفت که این روزها هر بی سر و پایی با خریدن یک دوربین دیجیتال عکاس می شود و خودش را هنرمند جا می زند و این را عیب و ایراد دنیای جدید می دانست. دوستان دیگری می گویند در این دوره هر کس از عمه اش قهر می کند شاعر و نویسنده و آهنگساز می شود. اما دوستان گرانقدر! همیشه همین قضیه برقرار بوده است. گیریم عکاسی که خودش هم هنر متاخری است شده باشد اسباب بازی بچه ها، در قدیم هم هر عامی می توانست یک بوم داشته باشد و نقاشی کند و هنر نقاشی را زیر سوال ببرد یا از زمان اختراع خط هر خزفی می توانست لوحی در دست گیرد و افسانه بسراید اما آیا همه ی آن نقش ها و افسانه ها به یادگار ماندند؟ آیا هیپ هاپ هم قرار است مثل آهنگ های بتهوون و موزارت تا قرن ها باقی بماند؟ نه! دنیا با همه ی آشفتگی و بی نظمی قاعده های زیبایی دارد و یکی از آن ها قاعده ی انتخاب است. بطالت و بی هنری ماندنی نیستند. چرا دوستان نویسنده ی من از این که داستان کوتاه و رمان با با یادداشت های بلاگ های دختر دبیرستانی ها یکی شده برمی آشوبند؟ هرکس در این دنیا شعر خودش را می خواند، نقش خودش را می زند و می رود و همه ی این ها ماندگار نیستند. برمی آشوبند که مافیای نشر مشتی چرند را به نام ادبیات به خورد مردم می دهد. مگر متل ها و مثل ها و داستان های فولکلور ما را امیرکبیر نشر کرده است که مانده اند؟ یا نواهای بختیاری را در کلاس گیتار و سلفژ به مردم آموزش می دهند؟
راز ماندگاری هنر نشر و گرد و خاک نیست. آن "چیزی" که نوشته ای را داستان می کند و عکسی را عکس و قطعه ای را موسیقی ماندگار، چیز دیگری است غیر از همه ی این ها. بگذارید نقادان دنیای مدرن برای مان مرثیه بخوانند که قدیمی شده ایم و طرز فکرمان مال عهد بوق است. ما را چه زیان؟ هنر را چه زیان؟ گرد و خاکی است که می خوابد و پیش و پس از آن هم گرد و خاک های دیگری آمده اند و خواهند آمد. چه جای نگرانی است؟ شما کار خودتان را بکنید و شعر و داستان زیبا و موسیقی دلپسند بسازید بگذارید هرکس هم دلش می خواهد از عمه اش قهر کند!!!



6/24/2006

درباره ی داستان کوتاه "دوران" منتشر شده در خزه نظر خود را ابراز کرده ام و درحاشیه ی بلاگ یک نظرسنجی مختصر راجع به این داستان وجود دارد. امیدوارم امشب بتوانم درباره ی فرم تجربه شده در این داستان مطالب بیشتری بنویسم.

6/23/2006

کلاغ : سایت کدام ادبیات و کدام فلسفه؟

این درست است که هر کسی که سرش توی ادبیات و شعر و غزل و این چیزها باشد کمیت عقلش لنگ است و خواه ناخواه از خودش نظرهای فلسفی و بعضا عرفانی هم صادر می فرماید اما وقتی با کلکسیونی از مردودی های دیگر سایت های ادبی مواجه می شوید که در سایت کلاغ دور هم جمع شده اند تنها یک فلسفه به ذهن تان خطور می کند. این که ذهن جست و جوگر و خلاق ایرانی به جای رهیافت های نو و برداشت های مدرن از مشکلاتی که قرن هاست جامعه ای مثل جامعه ی ما گرفتار آن هاست سعی می کند تا موضوعات غریب و با رنگ و لعاب مدرن خود را با قشری نازک از فلسفه و جامعه شناسی – که از خواندن یکی دو کتاب نیچه و زمینه ی جامعه شناسی ا. ح. آریان پور حاصل شده است – با بیان و زبانی مغلوط و گنگ به یاران گرانقدر ادب نوین پارسی عرضه کند. کلاغ جدای از "معرفی" نویسندگان جوان یک ماخذ درست و حسابی برای این نوع "فلسفه" و این مدل "ادبیات" است. به ندرت کسی برای کاری نظر می دهد و استقبالی از هیچ نظری نمی شود. انگار خود نویسندگان هم می دانند که کارهای شان فقط منتشر شده است و کسی طبیعتا حال و حوصله ی خواندن ترهات آن ها را ندارد و نخواهد داشت.

6/22/2006

اودیسئوس::

امروز مطلب دندان گیری در خزه یافت نشد ، هر چه بود همان مطلب وکیل مدافع شیطان بود و بعدش هم شعرهای آقای صبوری که راستش من بر این آخری نقدی نداشتم که بنویسم. این کاملا شخصی است که آدم اصلا رغبت نکند چهار خط حتی نظرش را هم راجع به کاری بنویسد اما عادت دارم که نظر خشک و خالی ندهم و هر جا که می شود نقدکی هم بکنم که طرف دست خالی از کشکولم برنگردد. این نکته ی اول بود و اما دومی این که جایی در مطلب آقای روشن "این جا جایی برای نوشتن نیست" اشاره شده بود به سایت های آن ور آب و از این که چطور یک نشریه ی ادبی می آید و چادر را به عنوان سکسی ترین پوشش تحلیل می کند تا کارش به جایی برسد که کن فیکون بشود و در ایران دیگر کسی نتواند سراغش برود. منظور آقای الهامی از آن سایت کذا "دوات" رضا قاسمی است که من هم مدتی علاقه ی وافری به ش داشتم اما بعد از مدتی که دیدم آن ور آبی ها هم از آن ور بام افتاده اند دیدم دیگر به دردسرش نمی ارزد. آخر بیشتر خوانندگان فارسی زبان مقیم در ایرانند نه خارج. پس اگر کار ادبی می کنیم و گاهی هم می زنیم به خاکی نباید این خاکی رفتن مان کار را به جایی برساند که فی المثل کاریکاتور رهبر سابق مملکت را هم در آن منتشر کنیم که یعنی نشان بدهیم آزادیم. این مسخره بازی ها برای چیست؟ آقای قاسمی اگر می خواست نشان بدهد که آن طرف آزادی دارد تا دق دلی خودش را سر هرکسی که خواست دربیاورد می توانست غیر از تشکیل پرونده ی ادبیات اروتیک - که واقعا چیز بی مزه ای بود و به همین بهانه عباس نعلبندیان را پیراهن عثمان کرده بود و خط در میان هم نوشته های چپ اندر قیچی و بی معنای او را به خورد جماعت می داد - و گیر دادن به چادر و آقای خمینی کار مفیدتری انجام دهد. می توانست کاری کند که نه تنها با تندروی و زیاده روی سایتش را با سانسور بجای حکومتی مواجه نکند بل که آینه ی خوب و زنگار زدوده ی ادبیات ایرانیانی باشد که جسم شان گرچه داخل ایران است اما هیچ چیز از کسانی که به اسم ادبیات مهاجرت نشریات به ظاهر معتبر ادبی و سایت های بنام ادبیات را اشغال کرده اند و چه در داخل و چه خارج ایران با آن همه سوز و گداز موجود در روضه هاشان سهم بیشتری هم از هموطنان جوان عزیزشان دارند، کم ندارند. وضعیت جوی ایران بیشتر اوقات صاف تا کمی نیمه ابری است اما این که جو به این کسل کنندگی چطور همه را منتر خودش کرده و همه را گرفته چیزی است که باید از خودمان پرسید