9/22/2006

بررسی اوضاع قمر در عقرب شعر و داستان در مملکت ایران

یک نگاه سرسری به مجموعه های منتشر شده در 5-6 سال اخیر به ما می گوید که شعر و شاعری در ایران از این رو به آن رو شده است. از طرح جلدها و صفحه آرایی های بی ارزش که بگذریم حجم انبوه "آثار" آدم را به شک می اندازد که نکند مردم ایران غیر از شعر گفتن کار دیگری ندارند تا انجامش دهند. فقیر و غنی هم ندارد. از زیر سنگ هم که شده پولی می جویند و کتاب را با مشکل صعب پخش در کتاب فروشی ها چاپ می کنند و آخر سر کتاب را مثل زردآلوی لهیده بار خود کرده در خیابان به راه می افتند و با التماس و من بمیرم تو بمیری یا به زور "تقدیم" به این و آن قالب می فرمایند. داستان ها هم به همچنین. علی الظاهر هر مجموعه ای از این دست با یک "تقدیم نومچه" که ارادت نویسنده یا شاعر را به حضرات بالا دست نشان می دهد آغاز می شود و برای این که کارش در ادارات محترم ارشاد زیاد به طول نکشد نامی از اهل بیت (ع) در میان یکی از شعرهایش به زبان می آورد و به نام "شعر مذهبی" کارش را چاپ می کند، هر چند که ترهات آن جناب هیچ ضبط و ربطی هم به مذهب و عوالم بالایی نداشته باشد. چرا که شعر است و می شود هزار گونه ترجمه اش کرد و خواندش و چه بسا که این وسط به شیوه ی "گلشن راز" شیخ شبستر می و شاهد و ساغر و ساقی و معشوقه و امرد را هم بشود رموز غایی عرفان و طلب توجیه کرد و از پس زبان آن هایی که منکر مذهبی بودن شعرند برآمد و از سر زرنگی و برای اعاده ی حیثیت مفاهیم نوی شعری: سیگار و منقل و زغال و عناب و سه پستان و چهار تخمه و پراید و سوسک و امشی را هم به این رموز اضافه نمود و حظ وافی برد و گلیم خود را از آب گل آلود – که هر وقت در آن ماهی بگیری تازه است – بیرون کشید. اما همه ی این کارها برای نشر است اما بعد از نشر همان داستان کتاب کول کردن و به التماس نگاه های موذیانه ی کتاب فروش را به جان خریدن تکرار می شود. مگر شاعر بدبخت دیگری پیدا شود و کتابی به رسم صدقه بخرد و نخوانده کنج اتاقش بیاندازد تا بپوسد.
عده ی دیگری که به خاک خوردن اثر در ادارات محترم ارشاد وقعی نمی گذارند و در پی مخاطبان دو آتشه اند و دچار جو گرفتگی مرحوم کاوه ی آهنگر شده اند – و بی خبرند که همه ی زحمت ها را کاوه کشید و فریدون در دقیقه ی نود با گرز فرق مبارک ضحاک ماردوش را حشیش کرد – به ضرب عکس مرحوم چه گوارا و رنگ سرخ و داس و چکش و انبر و فرمایشات لنین و گور به گور کردن عناصر سازش کار و ادامه ی مشی شعری خسرو گلسرخی – که آدم پاکی بود اما شعر گفتن بلد نبود – و به چهار میخ کشیدن عالم و آدم در شعر مستطاب، این بار با در دست داشتن مجوز نشر خیلی موقر و رسمی کتاب را به چاپ رسانده 10-20 نسخه ای در میان هم پالکی ها "تقدیم" نموده ، یکی دو تا را به وابسته ی فرهنگی سفارت کوبا داده و هر چه می نشینند و سماق می مکند هیچ مخاطب دوآتشه ی انقلابی دیگری غیر از خودشان برای آن همه نسخه پیدا نمی کنند و لاجرم دچار دپرسیون و پیسی میست و پروتستان و مگالومانیا و شیزوفرنی شده بر آمار سیگاری های مملکت می افزایند و فحش نثار در و دیوار می کنند که هیچ کس شعور درک ما را ندارد و سانسور ما را بدبخت کرد و اخته فرمود اگرنه این شعر باید مثل بمب هیدروژنی در ایران می ترکید و بعد از آن با گردن افراخته به فرنگ رفته مشغول به کار و "بار" می شوند و قاطبه ی ملت ایران را علیل و متاع آلو ترش خود را شلیل قلم می دهند. به هر حال این بار باید از سانسور متشکر بود که هست تا بشود بی استعدادی و عدم درک مخاطب را به گردنش انداخت و نفس راحتی کشید که اهل البیت ادری بما فی البیت.
جماعتی که نه بخواهند شعر مذهبی بگویند، نه دوآتشه باشند و به دنبال انقلاب کبیر! اوضاع شان خراب تر از این حرف هاست و همین قدر بدانید که نه سفارت کوبا دلش می آید 800 تومان برای یک نسخه کتاب شان پول بدهد و نه ارشاد به این راحتی ها دست از سر کچل شان بر می دارد و تازه ناشران محترم هم سیخ به دست ایستاده اند تا موارد احتمالی "گیر" را در شعری که ادعای هیچ چیزش نمی شود بزدایند و از معرکه به سرعت کناره گیرند. این وسط شاعر مفلوک می ماند با 2000 نسخه تیراژ و 500 نسخه که به خودش مرحمت کرده اند و ما بقی 1500 تا که باید خمیر شده و واژگان مقدس جناب شاعر و کلیه ی صنایع ادبی موجود در آن به همراه کاغذ سوبسیدی حضرت ناشر در اسرع وقت برای تولید نوار بهداشتی و پمپرز و دستمال توالت و شانه ی تخم مرغ مورد استفاده قرار گیرد.
مساله: پس این مجموعه شعر و داستان هایی که هم طرح جلد خوشگل دارند هم حروفچینی قشنگ و هم ناشر معتبر و همه جور شطحیات و امثله و ادخنه و اشربه و الفیه و شلفیه و انفیه میان شعرها و داستان هایشان پیدا می شود و رک و راست اسم جاهای بد بد انسان را می آورند و به زمین و زمان هم می توپند و دو ریال هم با اشعار و داستان های طبقات فوق الذکر توفیر معنایی ندارند، از کجا آمده اند؟

بیت:
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا می روم آخر ننمایی وطنم؟

9/06/2006

برای شیرین

تقدیم به شیرین برای تولدش، و مهربانی و صبرش


هزار لاله ی خونین فدای روی تو باد
بهار و سبزه و نسرین به جستجوی تو باد
چنان چو مه بدرخشی در این رواق سپهر
که آفتاب درخشان در آرزوی تو باد







گفت قاصدک:
سنگ سیاه، سنگ صبور!
کجا میری؟ به راه دور؟

تو چه می دونی غم چیه؟
قسمت بیش و کم چیه؟

این آدما قصه میگن،
قصه ی سربسه میگن:
باد بلا، هو هو هو
تو جنگلا، هو هو هو

کلاغ میاد هزار هزار
ابرا به گریه زار و زار

درختا مثل دیب می شن
سایه هاشون عجیب می شن،

شب می رسه با جارچی هاش،
با زالوهاش خر خاکی هاش،

دره تو سایه، گم و گور
دشت و بیابون، سوت و کور
سنگ سیاه، سنگ صبور!
می خوای بری به راه دور؟
قصه می گن، می ترکی،
جوون میشی زنده به گور،
گوش بده تا برات بگم،
قصه ی درد و رنج و غم،

از آدما، از روزگار،
از بدی های بی شمار،

هرکی که صاف و راس باشه،
بی پول و آس و پاس باشه،

هر کی که هی کوتاه بیاد،
با این جماعت راه بیاد،

قلبشو داغون می کنن،
شهرو چراغون می کنن،

هر کی که کلاشی کنه،
عمرشو عیاشی کنه،

دنیا باهاش تا می کنه،
راه جلو پاش وا می کنه،

عشق اینا، عشق دیگه س،
رنگه و برقه و هوس،

عاشق رنگشون نشی،
مست و ملنگشون نشی،

فرهاد نشی کوه بکنی،
واسه دل هر مرد و زنی،

راه تو این، چاه تو اون،
میخوای بمون، می خوای نمون،
قاصدکه از اون دورا،
شنید یکی میگه بیا!
بعدش از اون کوه سفید،
یه برق با شکوه رو دید،
قاصدکه تا برسه،
سنگه سر جاش ترکید !