6/17/2007

مشرو.ح اخبار

خبرگزاری فرانسه به نقل از اسوشیتد پرس دیروز اعلام کرد که بنا بر گزارش دانشگاه میشیگان، استعمال دخانیات در دوران بارداری منجر به سقوط یک فروند هواپیما در آب های بین المللی دستگیر شدند، چند دست کت و شلوار نوی نو هاکوپیان به آنها داده شد و سپس تا لندن ادامه خواهد یافت این منبع که نخواست نامش فاش بشود افزود: نوشیدن دوغ گازدار برای پروستات مردان سخت کوش و با حیای استان گیلان شاهد آسمانی ابری همراه با وزش بادهای موسمی افزایش قیمت خواهد داشت. این اطلاعیه که از سوی وزارت شفت منتشر شده است از مردم خواسته است تا در صورت کمبود بنزین مصرفی تا 10 مگاوات به صورت تصاعدی بالا می رود سپس با کوکتل مولوتف و قلاب سنگ به نیروهای اشغالگر حمله برده و یک وانت نیسان آبی رنگ متعلق به سرمست شکرگلاب از درجه ی اعتبار ساقط می باشد یابنده می تواند آن را لوله کرده و استعمال دخانیات در اماکن عمومی سر بسته و ته باز ممنوع اعلام گردید.

نویسندگان ایرانی مقیم خارج از کشور طی بیانیه ای خواستار برهنگی کامل ماتحت مردم شدند.در این بیانیه آمده است که مشق دموکراسی و پوپولیته و مدرنیته و فضای باز ادبی تنها بر روی کاغذ پوستی دانشجویانی که با کمبود نمره، مشروطی، عوارض مصرف تخم مرغ بر کبد، اخراج و عمل ارتودنسی مواجه شده اند امکان پذیر خواهد بود. در پایان مراسم مقادیر معتنابهی قلم خیزران و مرکب و لیقه در اختیار اساتید دانشگاه قرار گرفت.

مادرزنی دامادش را با جوراب خفه کرد

متروی شیراز تا پایان سال جاری به بهره برداری می رسد. مرکز استخراج تقویم دانشگاه تهران با اعلام این خبر متعجب شد. وی که برای بازدید از نمایشگاه امکانات و توانمندی های سورمق و پلنگ جان از توابع شهرستان چرمنخوش یک ماه حق ماموریت بعلاوه ی بدی آب و هوا و فوق العاده ی ویژه و حق جذب و فو ق العاده ی شغلی دریافت کرده بود به خبرنگار ما گفت:
-بدون ایجازه ی حق بلگ از آغاج نمی ریزی و منیم امیدوارم کی این کوپک اوغلی لر دانیشمند لر بیشتر از این چوق لای چرخ ما نچرخوندی.

رئیس موسسه ی کشاورزی امروز برای زراعت فردا اعلام کرد که ایران از لحاظ مصرف بولاغ اوتی در بین 5 کشور اول جهان بعد از آمریکا، پاکستان، اتریش و فنلاند قرار دارد. مصرف بولاغ اوتی با دوغ بدون گاز می تواند تا 45 درصد عوارض ناشی از مصرف روغن مورچه را در سالمندان مبتلا به کمبود پول برای خرید روغن نباتی کاهش دهد.

یک دانش آموز 16 ساله ی اهل ممسنی موفق به تولید اکسیژن خالص از شمش آهن شد. خبرنگار ما با این دانشمند جوان مصاحبه ای انجام داده است که با هم می بینیم:
-سلام مازیار
-سلام
-اون چیه که از این سر لوله بیرون می آد؟
-اکسیژن خالص
-اون چیه که اون سر لوله رفته توش؟
-شمش آهن
-جل الخالق!


و در پایان صحنه های زیبایی از پرواز بادبادک ها در چین و ماچین. همه ساله در ماه ژوئن جشن بادبادک ها از فروردین تا اسفند و عدل، ساعت نه و نیم شب به وقت ایران انجام می شود. توجه شما را به دیدن این صحنه های زیبا جلب می کنیم.

4/28/2007

آب در خوابگه مورچگان


نامه ای به رفیقی که خواسته بود در 360 با هم باشیم و حقیر با دیدن اطراف و اکناف صفحه اش وحشت کرد و در حین گریختن این ها را نوشت...


سلام پاشا جان
حسین هستم

این جینگوله مینگوله ها چیه آویزون کردی به خودت؟

یعنی تو 123 تا دوست داری ها؟ کدام یکی شان حاضرند پنج هزار تومن به ت پول دستی بدهند؟ با این اسم های شصت منی و ادعاهای دهن پر کن و تیریپ متال و هد بنگ و مموش بازی های این مدلی که یعنی عشق موسیقی و عالم ارواح... کی هستند این آدم های دور و بر تو که انگاری تا ته هر چه فلسفه و دین و مذهب بوده رفته اند و ناامید برگشته اند و چشم شان به جمال چهار تا تین ایجر آمریکایی افتاده که چهار تا شعر من درآری بی معنی را جوری که حلقوم شان جر بخورد داد می زنند تا به باقی دنیا ثابت کرده باشند چقدر خشن و مقاوم و نوگرا هستند و در یک کلام متال هستند. جدی هم متال و آهنی هستند.و اما نه آهنی مثل سندان آهنگرها. این ها عین ورق گالوانیزه می مانند که برای سیفون ساختن خوب است نه یک تکیه گاهی یک جایی که فردا روزی اگر سرت به سنگ خورد بتوانی پیش شان بنشینی چهار کلام درد و دل کنی.

کدام یک از این پیشاهنگان و سردمداران نهضت مقاومت فاک! صف اول تظاهرات ضد استعماری و ضد جنگ بوده اند؟ کدام شان دو ریال از جیبش مایه گذاشته است تا غیر از ادعا و تیریپ خفنش، کمکی به آدم بدبختی کرده باشد؟ نگو این ها پول ندارند که دهنم را باز می کنی ...
این ها غیر از این که موهای شان را گوگولی بکنند یا مثل هپلی میکروب با وفا مثل شپش زده ها سرشان را به سنگ مستراح بکوبند و از خودشان آرم و شکل صادر بکنند هنر دیگری داشته اند؟
کدام یک از این گردن کلفت ها – که گردن بعضی هاشان را از کلفتی تبر نمی زند و مچ دست شان اندازه ی ران توست – در عمل قدم خیری برای کسی برداشته اند؟ یا این ما بوده ایم که خودمان را برای شان جر داده ایم؟

پاشاجان ما همین الان هم در وضعیت زیرو تولرانس سیر می کنیم! هیچ کس تحمل هیچ کس را ندارد. همه درست می گویند و همه هم شکر زیادی می خورند! این شده مانیفست و حرص و جوش شما؟ یییییییییییییییییییع
وووووووووووووع ..گیشدین گیشدین... دنیا نجات پیدا کرد خلاص. مگر چی شد؟ نوح ظهور کرد؟ نه! نهضت فاک به پیروزی رسید!

حالا تو هم زیرو تولرانس شده ای؟ تساهل و تسامحت به صفر رسیده؟ چاک شده ای؟ چاک مگر خودش چی شد؟
حالا دیگر شجریان شد عرعر خر؟ فلان استاد تنبک ایرانی از آقای کله مازوئی درامر آمریکایی که پول تو جیبی اش را می دهد می رود فیلم 300 نگاه می کند و لف لف پاپ کورن می لنباند و به حماقت و دونی و ضعف تاریخی و ابر تاریخی من و تو هرت هرت می خندد، پست تر و زبون تر شد؟ حالا دیگر تنبور و تار شد گه؟ کمانچه ی بهاری و سه تار عبادی شد وز وز پشه کوره؟ تنبور الهی شد دالانگ دالانگ پیرمردهای شیره ای شل تنبانی که بوی الرحمن می دهند؟ و جیغ ناموزون دیستورژن و ریتم های اعصاب خورد کن و قیافه های شندرپندر و خال کوبی از پس گردن تا قاچ لمبه و آروغ و عربده و تف و فاک شد عین تمدن و آخر موسیقی؟ آره؟ پاشا جان؟

حالا به گفته ی خودت آن بالای صفحه پر از نفرت شده ای کسی هم نباید انگشتت بکند؟
. اما من انگشت می کنم. نه! بالاخره باید یک پدربیامرزی پیدا بشود به من بگوید که این همه فاک معنایش چیست؟
این همه نفرت از کی هاست و اقدام مفید این فاک بازها غیر از تکان دادن کله و ریش بزی و نعره زدن دیگر چی بوده است؟ چی؟ چه چیزی را در دوستی و معرفت و آدم شناسی و احترام و اخلاق در خودشان دیدند و در بقیه سراغ نداشتند که دور هم جمع شدند و کل دنیا را به چشم نفرت و دل به هم خوردگی و استفراغ دیدند؟
دنیا این همه وامپایر و خون آشام و دراکولا و نعره زن و نفرت بورز و آدم وحشتناک الکی خوش را می خواهد چکار؟
کسی که حتی درد خودش را نمی فهمد چیست چطور درد دیگران را از آن سوی اقیانوس اطلس فریاد می کشد؟

4/26/2007

داستان هایم گم شده اند

سال ها پیش در جایی خواندم که نویسنده ای نوشته هایش را، شاعری شعرهایش را یا مترجمی ترجمه هایش را گم می کرد یا از او به سرقت می بردند و تعجب می کردم که طرف چطور هنوز زنده است!

همه ی داستان هایم طی یک پروسه ی خیلی پیچیده که شاید همگی تان هم درک نکنید از دستم رفتند. پریدند و رفتند!

دیگر حتی یک خط شعرها و داستان هایم را ندارم.

اما هنوز زنده ام.

اما تویی که نمی دانم کی هستی و می آیی این جا و یحتمل تنها خواننده ی منی! اگر به خاطر تو یک نفر نبود با این روحیه ی داغان اصلا اهمیتی نمی دادم که چه به سر این جا می آید. اما به خاطر وجود تویی که نمی دانم کی هستی قالبش را عوض کردم و دستی به سر و رویش کشیدم.. چون تو خواسته بودی این طوری کردم حالا که فقط من و تو هستیم بگو هر چی دوست داری برایت می نویسم



10/28/2006

موضوع انشا:بررسی انتقادی نقش توده در بورژوازی کمپرادور

کشتی شکسته ای در میان امواج طوفان گرفتار است و ناخدا ناامیدانه به تاریکی ابرها می نگرد، اکنون قلم در دست می گیرم و انشای خود را می نویسم.


چند سال قبل در گفتگویی که با فریبرز رییس دانا (دبیر کانون نویسندگان ایران) در حاشیه ی یک مناظره ی یک طرفه در دانشگاه شیراز داشتم به نتایج جالب توجهی رسیدم. از رسم نسخه پیچی مستتر در سخن ایشان که عادت متداول اندیشمندان سبک لنین است می گذرم و تنها به چند مورد خاص اشاره می کنم. ایشان می فرمودند که نشریه های دانشجویی باید منعکس کننده ی خواسته های صنفی دانشجویان – که شامل اعتراض به وضع نابسامان کباب سلف و چکه کردن سیفون و استعمال دخانیات در مکانهای سربسته ی عمومی فرهنگی آموزشی ورزشی دولتی می شود – باشد و سعی بر آن داشته باشد تا دانشجویان درگیر فعالیت های فرهنگی را گرد هم آورد و از این همه انرژی به صورت صحیح بهره برداری شود – قیافه ی سرشار از انرژی دانشجویانی که شب ها با کنسرت لوبیا و کتابت بی مصرف مانده ی صبح امتحان و دیدن یک کسی که نباید با یک کس دیگری حرف می زده است ، به خوابگاه برمی گشتند و انرژی دانشجویانی که ساعت ها خبردار در یک گوشه می ایستادند تا به حرف های هم کلاسی های عزیزشان درباره ی علم و دانش و اختراعات محیرالعقول بشری گوش بدهند و انرژی خارق العاده ی نخاله هایی که محض تشویق، همدیگر را دکتر صدا می کردند و دادهای پر از انرژی آن هایی که به دلیل حاصل کردن معدل 11.99 پس از پاس کردن 135 واحد به دریافت مدرک کاردانی نائل گشته بودند پیش چشمم مجسم شده بود و لذتی ناخودآگاه بدنم را به لرزه در آورد –. و بهتر است که به جای 100 نشریه ی مستقل و کم محتوا – انگار این دو همیشه با هم نسبت مستقیم دارند - یکی دو نشریه ی خوب و قابل نقد چاپ شود و در دسترس دانشجویان و حتی عموم مردم قرار بگیرد.
ما در کسوت بچه مدرسه هایی که روز اول دوره ی دبیرستان به حرف های ناظم سبیل از بناگوش دررفته و شلنگ به دست و طاس مدرسه گوش می دهند و آب دهان شان مدام خشک می شود، چشم به دهان استاد دوخته بودیم و اصول انواع شگردهای تبلیغاتی و روزنامه نگاری و نظم و انضباط را می شنیدیم و سعی می کردیم در اسرع وقت و با قید سه فوریت به تمامی این فرمایشات و رهنمودها و نقل قول های ریز و درشتی که از آدم های عینکی کچل سبیلوی مظلومی که مظلومانه تفنگ دست شان بوده و مظلومانه بچه ی مردم را ترور می کرده اند و گردن اشرف می انداخته اند و مظلومانه از زندان فرار می کرده اند و مظلومانه کنار دست خروشچف و برژنف – که به ترتیب جوشکار ساختمانی و سپور شهرداری و استاد بنایی بوده اند - عکس یادگاری می انداخته اند و بعدها مظلومانه توبه می کرده اند و از پاپ هم کاتولیک تر می شده اند، نقل می شد عمل بکنیم و سرسوزنی تخطی از این خطوط را به مثابه خیانت به رفقا و شفقا و کلیه ی عزیزانی که در این امر ما را یاری کردند، تلقی کنیم. ایشان به عنوان مدافع زحمت کشان - که فقط شامل جوشکارهای ساختمانی و سپورهای شهرداری و استادهای بنایی می شد – فرمودند که دانشجویان باید با این طبقه تماس بیشتری داشته باشند و ارتباط دو طرفه برقرار کنند و از مشکلات صنفی آن ها در مجله شان بنویسند و بعد 22 اگوست در یک حرکت خودجوش و دسته جمعی، شنا کنان به برزیل رفته و در تظاهرات ضد سرمایه داری که به همین منظور در همان محل و همان ساعت برگزار می شد شرکت مستمر بکنند. و بعد برای اثبات چیزهایی که فرموده بودند در سالن انتظار فرودگاه که سگ صاحبش را نمی شناخت و از در و دیوار آدم می ریخت و برای تصاحب یک صندلی باقی مانده ی پرواز تهران دهها نفر از مردم مسلمان و تعدادی از اقلیت های مذهبی صف، چک و کارد می کشیدند عین شاخ شمشماد و رستم دستان به میان معرکه جستند و آن یک صندلی که مشتی انسان بورژوا و کاخ نشین به دنبالش بودند، را در طرفه العینی به نفع زحمتکشان مصادره فرمودند و در حالی که کت و شلوار و کراوات سرخ استاد فضای بسیار صمیمی و مردمی و مملو از ارادت خالصانه ی پرولتاریا ی حاضر در فرودگاه را در اطراف ایشان بوجود آورده بود و شوق و شعف در صورت جمعیت غل می زد، در میان اشک و غلغله و کف زدن حضار و فحش های چارواداری تنی چند از فریب خوردگان نظام سرمایه داری که از کله ی سحر علاف مانده بودند و بلیت گیرشان نیامده بود، شیراز را ترک کرده و به مسقط الراس خودشان بازگشتند.
این بود خاطره ی من. از این انشا نتیجه می گیریم که انسان باید به حرف پدر و مادرش گوش بدهد و درس حساب را بخواند که از انشا مهم تر است و دست آخر هم معلوم نشود چرا کشورهایی که حساب و فیزیک شان از ما بهتر است زنگ ورزش و انشا را به صورت عادلانه بین درس های ریاضی و فیزیک تقسیم نمی کنند و بچه ها را با شلنگ نوازش نمی کنند و به خبرچینی و خودشیرینی بها نمی دهند و معلم های شان این قدر به کلاس خصوصی ارادت ندارند و چرا هر سال یک میلیون نفر کنکور نمی دهند و دو ملیون نفر هم از کنکور ارتزاق نمی کنند و چرا درصد مدارک عالی شان از این جا پایین تر است ولی بی سواد هم ندارند و چرا خرخوانی و حفظ طوطی وار کتاب ها را افتخار محسوب نمی کنند. راستش من خیلی دلم می خواهد آن ها هم این کارها را بکنند تا ببینیم ما که تا این جا خودمان را کشانده ایم با هوش تریم یا آن ها که این قدر قربان صدقه ی خودشان می روند و برای خودشان اسفند دود می کنند. خانم معلم من دلم می خواهد وقتی که بزرگ شدم دکتر و مهندس و خلبان بشوم و عصرها هم مسافرکشی کنم تا بتوانم یک مقدار پول پس انداز کنم و زن بگیرم و یک سوراخ موش 25 متری کرایه کنم و به بچه هایم درباره ی خاطرات شیرین جوانیم که همه اش در ادبار و مصیبت گذشته بود کلی دروغ بگویم تا الکی به او نشان داده باشم که روزگار همیشه دارد بدتر می شود و او نمی داند زندگی کردن یعنی چه و سوسول است و سر 50 سالگی سکته ی ناقص و پس از چندماه سکته ی کامل کرده و شما را در غم بازماندگان خودم که سهم دختربر ارث آن ها پنجاه هزار تومان هم نمی شود شریک بدانم. اما اگر شما به من صفر بدهید همه ی آروزهایم باد هوا می شود. باور کنید! خانم معلم عزیز!


پایان.