4/28/2007

آب در خوابگه مورچگان


نامه ای به رفیقی که خواسته بود در 360 با هم باشیم و حقیر با دیدن اطراف و اکناف صفحه اش وحشت کرد و در حین گریختن این ها را نوشت...


سلام پاشا جان
حسین هستم

این جینگوله مینگوله ها چیه آویزون کردی به خودت؟

یعنی تو 123 تا دوست داری ها؟ کدام یکی شان حاضرند پنج هزار تومن به ت پول دستی بدهند؟ با این اسم های شصت منی و ادعاهای دهن پر کن و تیریپ متال و هد بنگ و مموش بازی های این مدلی که یعنی عشق موسیقی و عالم ارواح... کی هستند این آدم های دور و بر تو که انگاری تا ته هر چه فلسفه و دین و مذهب بوده رفته اند و ناامید برگشته اند و چشم شان به جمال چهار تا تین ایجر آمریکایی افتاده که چهار تا شعر من درآری بی معنی را جوری که حلقوم شان جر بخورد داد می زنند تا به باقی دنیا ثابت کرده باشند چقدر خشن و مقاوم و نوگرا هستند و در یک کلام متال هستند. جدی هم متال و آهنی هستند.و اما نه آهنی مثل سندان آهنگرها. این ها عین ورق گالوانیزه می مانند که برای سیفون ساختن خوب است نه یک تکیه گاهی یک جایی که فردا روزی اگر سرت به سنگ خورد بتوانی پیش شان بنشینی چهار کلام درد و دل کنی.

کدام یک از این پیشاهنگان و سردمداران نهضت مقاومت فاک! صف اول تظاهرات ضد استعماری و ضد جنگ بوده اند؟ کدام شان دو ریال از جیبش مایه گذاشته است تا غیر از ادعا و تیریپ خفنش، کمکی به آدم بدبختی کرده باشد؟ نگو این ها پول ندارند که دهنم را باز می کنی ...
این ها غیر از این که موهای شان را گوگولی بکنند یا مثل هپلی میکروب با وفا مثل شپش زده ها سرشان را به سنگ مستراح بکوبند و از خودشان آرم و شکل صادر بکنند هنر دیگری داشته اند؟
کدام یک از این گردن کلفت ها – که گردن بعضی هاشان را از کلفتی تبر نمی زند و مچ دست شان اندازه ی ران توست – در عمل قدم خیری برای کسی برداشته اند؟ یا این ما بوده ایم که خودمان را برای شان جر داده ایم؟

پاشاجان ما همین الان هم در وضعیت زیرو تولرانس سیر می کنیم! هیچ کس تحمل هیچ کس را ندارد. همه درست می گویند و همه هم شکر زیادی می خورند! این شده مانیفست و حرص و جوش شما؟ یییییییییییییییییییع
وووووووووووووع ..گیشدین گیشدین... دنیا نجات پیدا کرد خلاص. مگر چی شد؟ نوح ظهور کرد؟ نه! نهضت فاک به پیروزی رسید!

حالا تو هم زیرو تولرانس شده ای؟ تساهل و تسامحت به صفر رسیده؟ چاک شده ای؟ چاک مگر خودش چی شد؟
حالا دیگر شجریان شد عرعر خر؟ فلان استاد تنبک ایرانی از آقای کله مازوئی درامر آمریکایی که پول تو جیبی اش را می دهد می رود فیلم 300 نگاه می کند و لف لف پاپ کورن می لنباند و به حماقت و دونی و ضعف تاریخی و ابر تاریخی من و تو هرت هرت می خندد، پست تر و زبون تر شد؟ حالا دیگر تنبور و تار شد گه؟ کمانچه ی بهاری و سه تار عبادی شد وز وز پشه کوره؟ تنبور الهی شد دالانگ دالانگ پیرمردهای شیره ای شل تنبانی که بوی الرحمن می دهند؟ و جیغ ناموزون دیستورژن و ریتم های اعصاب خورد کن و قیافه های شندرپندر و خال کوبی از پس گردن تا قاچ لمبه و آروغ و عربده و تف و فاک شد عین تمدن و آخر موسیقی؟ آره؟ پاشا جان؟

حالا به گفته ی خودت آن بالای صفحه پر از نفرت شده ای کسی هم نباید انگشتت بکند؟
. اما من انگشت می کنم. نه! بالاخره باید یک پدربیامرزی پیدا بشود به من بگوید که این همه فاک معنایش چیست؟
این همه نفرت از کی هاست و اقدام مفید این فاک بازها غیر از تکان دادن کله و ریش بزی و نعره زدن دیگر چی بوده است؟ چی؟ چه چیزی را در دوستی و معرفت و آدم شناسی و احترام و اخلاق در خودشان دیدند و در بقیه سراغ نداشتند که دور هم جمع شدند و کل دنیا را به چشم نفرت و دل به هم خوردگی و استفراغ دیدند؟
دنیا این همه وامپایر و خون آشام و دراکولا و نعره زن و نفرت بورز و آدم وحشتناک الکی خوش را می خواهد چکار؟
کسی که حتی درد خودش را نمی فهمد چیست چطور درد دیگران را از آن سوی اقیانوس اطلس فریاد می کشد؟

15 comments:

Anonymous said...

خب! من هم تمام این کارها را که بدت می آید می کنم! یا بهتر است بگویم می کردم... اما می دانی؟ این بیشتر از اینکه رفتاری عمیق باشد یک کج دهنی به اعمال محدودیت زیاده از حد است. چه در جامعه و چه بیشتر از آن در خانه و خانواده. بالشخصه وقتی فلان آخوند من را می دید و اخم و تخم راه می انداخت بیشتر سبکسرانه رفتار می کردم... بیشتر کر کر می خندیدم. یا همین طور جدالی که با نیروی انتظامی داشتم. خب! من فکر می کنم این رفتارها یک واکنش تند هستند. اما در اثر تکرار به عادت کشیده شدند. راستش دلم برای نسل خودم می سوزد که تنها به علت نابخردی آقا بالا سرها خودشان را گم کرده اند، دستپاچه بار آمده اند، حریص و پرخاشگر شده اند... بگذریم! دلم خون است
اما یک چیزی! شما حسین هستید یا توماج؟

Anonymous said...

داشتم یادم می رفت اینجا را برای تو ساختم، امیدوارم بدت نیاید... بحث بده بستون نیست!!! باز هم ممنون

Toumaj said...

سلام

من هر جفتشم.. ولی این
h
معلوم نیست کیه؟

Anonymous said...

این
h
منم
گفتم بی اسم نمونم

Anonymous said...

یک چیز هست که این روزها دست از سرم بر نمی دارد: مذهب در زندگی انسان معاصر چقدر نقش دارد؟ تا کجاها نقش دارد؟

Anonymous said...

اتفاقی براتون افتاده؟ یا از دستم ناراحتین؟ یا سوال مذهب فقط یه سوال چرت و پرتیه؟

Anonymous said...

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
بعد از روزی بیست دفعه به وبلاگتون سر زدن. بعد از حفظ شدن تک تک پستایی که نوشتین، اصلن فکرشم نمی کردم با نوشته بیچاره فروغ در 360 روبرو بشم و اون یکی دو تای قبلی. البته من کله خراب باید این فکر رو می کردم که کسی که محمد رضا سرشار، همین محمدرضا سرشاری که مجله مزخرف کپک زده شیطانی ادبیات داستانی رو می گردونه، رو صاحب فکر می دونه به زودی زود یک چنین نوشته ای ازش در می آد. اما نمی دونم اینکه حالا توفیق ناخواسته ای براتون شدم حسابی و به طرز حقیرانه ای خوشم اومد و ذوق مرگ شدم. اما می دونی؟ ای کاش میل به دونستن تا این اندازه در من زنده نبود.
و خب! شاید برای شما اهمیتی نداشته باشه. اما از خوندن اون نوشته اونقدر ناراحت و کسل شدم که حالا امتحان لعنتی رو گند زدم رفتم. جنابعالی از نامه های فروغ به پرویز شاپور کله پوک می گی؟ در حالی که اگه قدری با فروغ آشنایی می داشتی، می دونستی که فروغ از اون دوره زندگی خودش به عنوان یک دختر احساساتی احمق اسم می بره.
جنابعالی مسخره می کنی و می گی درد ملت شده اینکه چرا پیغمبر 8 تا زن گرفت!! من نمی دونم، من واقعن نمی دونم، چرا همه بند کردن به جناب دراز و خانم حفره؟ و همه می گن یکی از دو طرف ضربه می خوره و این مزخرفات... اما هیچ کس به بچه هایی که این وسط به دنیا می آن توجه نمی کنه.
توماج!می تونی پسر بچه ای رو تصور کنی که باباش یک شب در میون می آد خونه؟ و گاهی هفته ای یه بار؟ این پسرک بدبخت مسلمن از مادرش الگو می گیره و رشد می کنه و بزرگ می شه و وارد اجتماع می شه و آدمای لابد خشک مذهبی مثل جنابعالی مسخره اشون می کنین و... بحث بی فایده است. کسی رو نمی شه تغییر داد و همه هزار ماشاالله به عقایدشون چسبیدن.
واقعن دیگه نمی تونم این دنیای مجازی پرهیاهو رو تحمل کنم. خدا خودش همیشه حافظت باشه.

Anonymous said...

های اودیسئوس! های عزیزکم! آیا به واسطه حرف تازه زدن تنها باید اون روی سکه رو دید؟
البته که هدایت از مردم ایران و جامعه ایران نفرت داشت؟ آیا شما نداری؟ و اگر از زبان شما حرف نزده باشم من خودم( من کجا هدایت ها کجا؟) که با تمام وجود از این مردم تنبل گامبو دقیقه نودی نفرت دارم. که نه شعور سیاسی دارن نه شعور ادبی نه هنری نه هیچ چی! اصلن بی شعور به معنای واقعی کلمه... که حتی معنای اصلاحات رو هم نمی فهمن و انتظار دارن خاتمی ها در عرض چند شب مملکت رو گل و بلبل کنن و طاقت نمی آرن و احمدی نژاد رو علم می کنن.
اینا رو گفتم تا بگم وضعیت امروز مملکت اینه، وای به حال هفتاد هشتاد سال قبل که هدایت زندگی می کرد!!! نفرت داشتن از مردم ایران دلیل بر دل سوزی نکردن برای تاریخ و فرهنگی که بر فنا می ره نیست! هدایت نویسنده و هنرمند بود و نسبت به این همه عقب ماندگی منزجر...
اما آقای سرشار گرامی آمدند و در یک مقوله بی ربط دست دشمن رو رو کردن! که هدایت رو غربی ها رسانه ایش کردن! این حرف مزخرف و بی معنی و چرت است... اگر هدایت امروز رسانه ای شده فقط و فقط تقصیر خود مردم هست و ایرونی بازی هایی که خوب بلدن و این نیاز به یک نقد جامعه شناسی و چه می دونم روانشناسی داره شاید!
اما فروغ! فروغ فرخزاد عزیزم! که حقیقتن می پرستمش! جنابعالی باز یک طرفه به قاضی رفتی! باز یک جور دیگه ای به قضیه نگاه کردی که نصف و نیمه درسته! چطور از آشوبی که این خانم در زندگی شخصی ابراهیم گلستان به پا کرد نمی گی؟!! تو نوشته بودی" اینکه بخواهم ثابت کنم فروغ با هیچ متر و معیاری فمینیست نبوده کار ساده ای است. کافی است نامه هایش به پرویز شاپور را بخوانید و..." که باز می روم سر حرف خودم ابراز احساسات خام و عجولانه یک دختربچه شانزده هفده ساله(هر چند پاک هر چند دوست داشتنی(
اصلن به حساب نمی آید در ثانی فمینیست بازی ایران هر چند از مفهوم واقعی خودش فاصله گرفته باشه اما به جاست... زنان ایران تا کی باید در هول و هراس این باشن که مرداشون به اشاره ای طلاقشون بدن( طلاق بدن) و همچنان درگیر مسائل قبیله ای مثل حقوق نصف حقوق مرد! شما داری از غرب می گی؟ که اونجا هم وضع بهتر نیست؟ ولی حداقل قانون تبعیض آمیز نیست! حداقل یه دلخوش کنکی هست! اما اینجا به چی باید دل خوش کرد؟
و اما... اگر گفتم خشک مذهب به خاطر این بود که علم روانشناسی رو شما( توماج عزیزم!) به طور کامل نا دیده گرفتی! من نمی دونم شما در چه خانواده ای تربیت پیدا کردی اما نمی تونم به هیچ عنوان قبول کنم که مادرت تو رو به حال خودش گذاشته بوده باشه. و اصلن نمی توونم قبول کنم که پدرت اونقدر همیشه خشن و عصبانی و متلک انداز بوده باشه که حتی هنوز هم نتونی به چشاش نگاه کنی! که اگر بوده الان بدون هیچ شک و تردیدی اینطور ( مثل یه آدم درست و حسابی و نرمال) بار نمی اومدی! من با خیلی از این قبیل افراد گپ زدم و بودم. و به شدت اعتقاد دارم باید به عنوان یک فرد بیمار باهاشون برخورد کرد. هر چند این قبیل افراد به مرحله ای از خود بیگانگی می رسن که دیگه شاید واقعن نشه کاریش کرد اما این رو هم می دونم که با طرح این قبیل مسائل و با این شیوه ای که شما پیش گرفتین که عده ای از مردم آمریکا رو با قوم " لوط" مقایسه کردین و به طور کامل در قالب یک پیامبر در اومده بودین بعید می دونم اتفاق به خصوصی بخواد بیافته! جز اینکه رو اعصاب این تیپ افراد راه برین و بدتر از اون چیزی که هستن بکنین! اینا رو به خاطر این دارم می گم عزیزکم! که خوب می نویسی! یعنی جادویی می نویسی! پس آدم تأثیر گذاری هستی! حالا که اینطوری هستی چرا در جهت خوب و مثبت ماجرا نباشه؟ حالا که انگشت رو چیزایی می ذاری که حتی روزنامه گارای خودشیفته هم یادشون می ره چرا ته توی ماجرا رو رو نمی کنی؟ تا هم خیر دنیا رو ببینی هم خیر آخرت!
موضوع دیگه این که هیچ وقت ریش و سبیل شما دلیل بر این نمی شه که بیام بگم شما خشک مذهبی!!!!!!!!!!!!!!
موضوع دیگه دیگه اینکه به نوشته هات معتاد شدم رفتم پی کارم. شاید باید یه چن روزی ناز می کردم بعد این پیغام رو برات می ذاشتم ولی خب! از این کارا بلد نیستم... پس: سلام! و به شدت معذرت می خوام

Anonymous said...

یکم اینکه سلام
دوم اینکه وقتی می آی از نامه های فروغ می گی یعنی پا به زندگی شخصی اش گذاشتی نه عالم ادبیات پس وقتی من هم اومدم از زندگی شخصی گفتم بیا و حرف حساب بزن
سوم اینکه فروغ و هدایت هم صد در صد در زندگیشون کارهای غلط انجام دادن آدم بودن خدا که نبودن
چهارم اینکه اینقدر لجباز و یک دنده نباش! بچه ای که از شکم ننه اش می آد بیرون یا مرده یا زن. به خاطر تربیت غلط و نادانی خونواده و جامعه( قربون مدرسه های پسرانه ایران برم من) اینطوری می شه که بیای بگی ژنتیکی مشکل دارن اینا و یا بگی اینا مفلوکان مادرزاد هستن
پنجم اینکه به من چه
ششم اینکه امیدوارم منظورت از عده ای سر جاشون جلز بلز می خورن من نبوده باشم! که در نهایت خونسردی دارم برات می نویسم.
هفتم اینکه مطلب دندون گیر خیلی وقته ننوشتی

Anonymous said...

یه چیز دیگه اینکه من ازت خیلی معذرت می خوام که انگار عمه من بودند که فرمودند:یک خواهش دارم از همه ی کسانی که این چیزها را در اینجا می خوانند، نظرتان را رک و راست بدهید. انتقاد کنید. حرفتان را بزنید. این نوشته ها بدون شما نه تنها تک افتاده و...
از همین حرف های تبلیغاتی؟
حالا باز بگو به تو چه مربوط.

Anonymous said...

آره! می دونی اینجا مثه چی می مونه؟ مثه نیمکتی می مونه که با خودکار بیک هی روش یه چیزی واسه خودم بنویسم... هیچ چی مین طوری یه چیزی پروندم. راستی! سلام! این چند پست بعدیت جالب بودن خیلی خندیدم. ولی حیف! از وقتی پیف پاف زدی نمی شه اون طرفا سرک کشید... حالا خودت خوبی؟ آها یه چیزه دیگه! اینجا راستکی واه منه؟ هنوز؟

Anonymous said...

سلام
صبحت به خیر
اول صبحی یه چیزی فکرم رو داره می خوره:
خود کرده را تدبیر نیست! یا اینکه خود کرده را تدبیر چیست؟

Anonymous said...

اصلن حالم خیلی بده! امروز یه دختره از اون سر سالن گریون و خاکی بدو بدو اومد پشتم قایم شد!!!! یه پسری قصد تجاوز بهش داشت...همه اینا تو دانشگاه اتفاق افتاد!

Anonymous said...

چرا این روزا کم به روز می شی؟ تو رو خدا به روز شو... به خصوص نقد امروز رو به روز کن! خواهشن و لطفن

Anonymous said...

آخی! دلم واسه اینجا تنگ شده بودا... تو هم که ضدحال! بابا یه پست تازه بذار تا من هم روم بشه کامنت بذارم.
حالا خودت خوبی؟