4/26/2007

داستان هایم گم شده اند

سال ها پیش در جایی خواندم که نویسنده ای نوشته هایش را، شاعری شعرهایش را یا مترجمی ترجمه هایش را گم می کرد یا از او به سرقت می بردند و تعجب می کردم که طرف چطور هنوز زنده است!

همه ی داستان هایم طی یک پروسه ی خیلی پیچیده که شاید همگی تان هم درک نکنید از دستم رفتند. پریدند و رفتند!

دیگر حتی یک خط شعرها و داستان هایم را ندارم.

اما هنوز زنده ام.

اما تویی که نمی دانم کی هستی و می آیی این جا و یحتمل تنها خواننده ی منی! اگر به خاطر تو یک نفر نبود با این روحیه ی داغان اصلا اهمیتی نمی دادم که چه به سر این جا می آید. اما به خاطر وجود تویی که نمی دانم کی هستی قالبش را عوض کردم و دستی به سر و رویش کشیدم.. چون تو خواسته بودی این طوری کردم حالا که فقط من و تو هستیم بگو هر چی دوست داری برایت می نویسم



1 comment:

Anonymous said...

بنویس! فقط بنویس که نوشته هایت به طرز عجیبی صمیمانه است. من فکر می کنم، بی تعارف، که یک شخص صمیمی به حقیقت نزدیک است. شعرها و داستان هایت جایی نرفته اند!!! در تو هستند... بی اندازه ممنونم و بی اندازه منتظر.تا بعد