9/06/2006

برای شیرین

تقدیم به شیرین برای تولدش، و مهربانی و صبرش


هزار لاله ی خونین فدای روی تو باد
بهار و سبزه و نسرین به جستجوی تو باد
چنان چو مه بدرخشی در این رواق سپهر
که آفتاب درخشان در آرزوی تو باد







گفت قاصدک:
سنگ سیاه، سنگ صبور!
کجا میری؟ به راه دور؟

تو چه می دونی غم چیه؟
قسمت بیش و کم چیه؟

این آدما قصه میگن،
قصه ی سربسه میگن:
باد بلا، هو هو هو
تو جنگلا، هو هو هو

کلاغ میاد هزار هزار
ابرا به گریه زار و زار

درختا مثل دیب می شن
سایه هاشون عجیب می شن،

شب می رسه با جارچی هاش،
با زالوهاش خر خاکی هاش،

دره تو سایه، گم و گور
دشت و بیابون، سوت و کور
سنگ سیاه، سنگ صبور!
می خوای بری به راه دور؟
قصه می گن، می ترکی،
جوون میشی زنده به گور،
گوش بده تا برات بگم،
قصه ی درد و رنج و غم،

از آدما، از روزگار،
از بدی های بی شمار،

هرکی که صاف و راس باشه،
بی پول و آس و پاس باشه،

هر کی که هی کوتاه بیاد،
با این جماعت راه بیاد،

قلبشو داغون می کنن،
شهرو چراغون می کنن،

هر کی که کلاشی کنه،
عمرشو عیاشی کنه،

دنیا باهاش تا می کنه،
راه جلو پاش وا می کنه،

عشق اینا، عشق دیگه س،
رنگه و برقه و هوس،

عاشق رنگشون نشی،
مست و ملنگشون نشی،

فرهاد نشی کوه بکنی،
واسه دل هر مرد و زنی،

راه تو این، چاه تو اون،
میخوای بمون، می خوای نمون،
قاصدکه از اون دورا،
شنید یکی میگه بیا!
بعدش از اون کوه سفید،
یه برق با شکوه رو دید،
قاصدکه تا برسه،
سنگه سر جاش ترکید !

3 comments:

Anonymous said...

خوب می نوسید.خیلی...

Anonymous said...

قشنگ بود. من به شخصه این قدر بد بیین نیستم. دلم هم به همان مقدار ادم هایی گرم است که من قبولشان دارم. دنیا برای من دنیای امکان است . امکان شدن هست. و عیاشی هم در زندگی واجب.
اما شعری است زیبا و آنچه را که در فکر و احساس شما بود به خوبی انتقال داد.
با موفقیت شما
فریده

Anonymous said...

Tell me, oh muse, of that ingenious hero who traveled far and wide after he had sacked the famous town of Troy -- Hommer,Odyssey,First Phrase